یک دم آسودگی

بیاییم برای یک لحظه هم شده ناخوشی های دنیا رو رها کنیم

یک دم آسودگی

بیاییم برای یک لحظه هم شده ناخوشی های دنیا رو رها کنیم

یک دم آسودگی

ما به روی دوستان از بوستان آسوده ایم
گر بهار آید گر باد خزان آسوده ایم
سعدی

آخرین نظرات

۶ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

قسمت 1، قسمت 2 ، قسمت 3

... خود پسره به زبان اومد: من پسر فلان پادشاه هستم، ما هفت برادریم و برای هر کدام هم قصر مخصوصی پدرمان ساخته. خیال داشت برای من عروسی بگیره که گرفتار این دیو شدم. دخترا پرسیدند: چطور؟ چرا؟

گفت: یه شب من تو قصر خوابیده بودم، قصر من هفت در داشت و دم هر دری یه قراول با شمشیر کشیده ایستاده بود، اتفاقا قراول هفتم خوابش گرفت، شمشیرش رو گذاشت زیر سرش و خوابید. تا خوابش برد، دیوه اومد تو، و منو گرفت و روی شاخش گذاشت و آورد اینجا. نرسیده تازیانه را کشید به جون من، حالا نزن کی بزن. گفتم: چرا می زنی؟ گفت: برای اینکه در طالع من نوشته که کشتن من به دست توست و من باید تو رو نگه دارم و آن روز عوض اینکه تو مرا بکشی من تو رو بکشم. بعد هم، مرا طلسم کرد و با این زنجیر بست و به صورت سگ درآورد.

  • دختر پاییزی

قسمت 1 و قسمت 2

...دیو از شاخش دسته کلیدی در آورد و رفت به سراغ اتاقها. دونه دونه اتاق ها رو وا کرد و نشون نمکی داد. نمکی از دیدن اتاقها چشمش سیاهی رفت. چیزهایی دید که هیچ وقت خیال نمی کرد به خواب هم ببینه. از جواهرات، از لباس های زربفت، از سکه های طلا و نقره، از گردن بند و زینت های زنانه، حتی یکی دو اتاق هم پر بود از خوراکی و آذوقه.

  • دختر پاییزی

 

 در قسمت 1 دیدیم که بر اثر بی توجهی نمکی به قفل کردن در، دیو وارد خونه میشه

....

مادر نمکی گفت: گیست رو ببرند نمکی، خونت رو بریزند نمکی، به تخت نمونی نمکی، به بخت بسوزی نمکی، شیش در رو بستی نمکی، یه در رو نبستی نمکی. زود باش! برو در اتاق پنج دری رو برای دیوه وا کن! نمکی با ترس و لرز از جاش پا شد و رفت در اتاق پنج دری رو وا کرد، دیو رو برد توی اتاق و زود اومد توی جاش خوابید. باز دیو صداش رو بلند کرد: هی بر شما، هو بر شما، کفش دریده بر شما، مهمون رسیده بر شما، خانی ندارد بر شما، نانی ندارد بر شما؟

  • دختر پاییزی

خب امشب می خوام یه قصه براتون تعریف کنم .داستان نمکی رو مادرم وقتی بچه بودم برام تعریف می کرد : "یه روز یه دختری بود اسمش نمکی بود..نمکی با مادرش توی خونشون که هفت تا در داشت زندگی می کردند ...  " راستش مادرم چون بچه بودم داستان رو کامل تعریف نمی کرد 😐 برای این که نترسم آقا دیو رو آقا دزده معرفی کرده بود به خاطر همین تو عالم بچگی همیشه برای من سوال بود چرا نمکی و مادرش وقتی دزد اومده خونشون به جای این که زنگ بزنند پلیس، از دزده پذیرایی می کردند؟؟🤔... حالا بعد از سال ها قصه اصلی رو پیدا کردم و خوندم و خوشم اومد گفتم برای شما هم بذارم😊

  • دختر پاییزی

قبول دارید که بعضی از نقاشی ها باهامون حرف می زنن؟ بعضی از نقاش ها چنان هنرمندانه اشیا، طبیعت و انسان ها رو به تصویر می کشند که به نظر میاد واقعی اند!...خب کتابی که می خوام امروز معرفی کنم در رابطه با نقاش و نقاشیه... یه داستان به شدت جذاب، خلاقانه و میخکوب کننده !!! 

  • دختر پاییزی

Antonio Vivaldi - Concerto No. 4 in F minor, Op. 8, Winter, Allegro non molto

دریافت
حجم: 4.86 مگابایت

  • دختر پاییزی